بالا سری قهرش گرفته ...
بالا سری قهرش گرفته ...
دفتر روزگار را ورق میزنم
امروز پدری برای یک لقمه نان کلیه اش را فروخت
همان نانی که دیروز قرار بود مجانی شود
امروز کشاورز پیر پولی برای خرید بذر نداشت
همان محصولی که از دیروز هر کیلویش 250 لیتر آب مصرف می کند !
امروز دختری از ادامه تحصیلش بازماند
همان تحصیلی که دیروز خرجش به مرز تن فروشی رسید
امروز پسری در بالای دیوار خانه ی مردم دستگیر شد
همان پسری که دیروز از کارش ...به خاطر 2.5 میلیون فرصت شغلی اخراج شد !
امروز مادرم دیگر در خانه نیست
همان خانه ای که فقط تا دیروز با کلیه ی پدر گرم می شد
فردا هم روز دیگریست
و کسانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند
نه کلیه ای برای پدر
و نه تنی، برای مادر ...
فردا هم روز دیگریست
فردایی که بعضی ها همچنان نفس می کشند
همان هایی که دیروز 3هزار میلیارد تومان را با پول کلیه و تن مادر به خانه بردند
سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد ...