آهسته میمیرم
من زنم کسی که در زندگی ات تو رایاری میدهد
در ناملایمات زندگی دوام می آورد وهمراهی ات میکند
کسی که تو به او لقب فاحشه میدهی
کسی که به حرفهای دلت گوش میدهد ولی وقتی میخواهدتو به حرفهایش گوش دهی تو اورا از خودت دور میکنی
دور و دورتر
وقتی سرم داد میزنی وقتی به من ناسزامیگویی من چیزی نمیگویم تا توراحت باشی
تابتوانی عقده هایت را سرمن خالی کنی
من میبخشمت به خاطر خودم،خودم
به خاطر قلب بزرگم
به خاطر روح مهربانم
میبخشمت
ولی دلی راکه شکسته نمیتوان ترمیمش کردحتی با دروغ های مخملی وزیبایت
میدانم مرا دوست نداری
میدانی ازکجا؟
از وقتی که درخیابان بامن راه میرفتی
دستت را در دستم میگذاشتی
ولی
چشمت زن دیگری را برانداز میکرد
وقتی به من میگفتی دوستت دارم تردید را در صدایت حس میکردم
ولی من به برای آخرین بار میگویم دوستت دارم ودست هایت را رهامیکنم
ومیروم دور و دورتر درجایی که نبینی مرا
منی که میمیرم دو از چشمانت آهسته میمیرم،آهسته